شنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۶ - ۲۰:۰۴
۰ نفر

یوشکا فیشر*- ترجمه دکترسیدسعید علوی نائینی: روسیه دوباره در حال جست‌وجو و تلاش برای به دست آوردن یک نقش در قدرت جهانی است و از این رو، نمایش قدرت خود را به اجرا گذاشته است.

از زمانی که رئیس جمهور پوتین در فوریه گذشته سخنرانی رویارویی مآبانه خود را در مونیخ ایراد کرد، نشانه‌هایی از تغییرات در سیاست خارجی روسیه نمودار شد.

از آن تاریخ، روسیه پرچم خود را روی بستر دریای زیر قطب شمال کوبید، تا ادعای خود را نسبت به مالکیت سرزمین‌های قطب شمال و منابع طبیعی آن نشان دهد و اعلام کرد قصد دارد سامانه دفاع موشکی خود را برپا سازد و تهدیدهای مکرر بر ضد آرایش نیروهای کوچک یک سامانه دفاعی آمریکایی را صادر کرد؛ حتی یک موشک یا بمب «گمراه» را به عنوان یک علامت هشدار دهنده در گرجستان منفجر کرد تا حکومت تفلیس و دوستان غربی‌اش را متوجه سازد.

سپس در پایگاه نظامی آمریکا به نام گوام در اقیانوس آرام به خاطر فرستادن یک هواپیمای تجسسی، زنگ‌های خطر پایگاه را به صدا در آورد. در شورای امنیت سازمان ملل در مورد وضعیت نهایی کوزوو هم این کشور از یک تصمیم‌گیری جلوگیری کرد.

و سرانجام برای تهاجم ضد رایانه‌‌ای «هکر»های روسی به سامانه رایانه‌ای کشور استونی برنامه‌ریزی کرد. به علاوه، هر زمستان، تهدیدهای مکرر به نام «مسایل ارسال نفت و گاز» به اروپا وجود دارد.

قیمت‌های بالای نفت و گاز- که به خاطر تضعیف جهانی آمریکا به سبب به اصطلاح «خودزنی»اش در ماجراجویی غلط عراق به وجود آمده- و ظهور چین و هند به عنوان قدرت‌های جهانی به روشنی باعث شد مسکو تغییراتی در سیاست خارجی خود بدهد.

اما تمام اینها باعث تغییرات بنیادین در راهبرد روسیه نشده زیرا روسیه به تصمیم بنیادی خود در اوایل سال‌های 1990 همچنان ادامه می‌دهد.

براین اساس، این کشور درهای خود را به روی غرب باز کرد. با این همه، روش و اسلوب سیاست روس‌ها از همکاری به رویارویی تغییر یافته است. و همان‌طور که تاریخ نشان داده، یک تغییر در سیاست خارجی احتمالا به زودی به تغییری در استراتژی و راهبرد خواهد انجامید.

در حال حاضر، روسیه دستخوش تغییراتی است که می‌توان آن را «استقرار مجدد» نامید. چنین دورانی همیشه به دنبال انقلاب‌ها و زمان‌هایی می‌آید که تغییرات وسیع و عمیق اتفاق می‌افتد.

نیروی مرکز و مرکزیت در حال استقرار مجدد است و این مسئله پس از تجزیه بخشی از اتحاد شوروی در پایان دورانش رخ داده است. اما از قرن شانزدهم میلادی به این سو، مرکز نقش اصلی را در شکل دادن تاریخ روسیه بازی کرده و حالا به نظر می‌رسد که فرق چندانی نکرده است.

استقرار مجدد قدرت، مدتی است که ادامه داشته است. در حقیقت، امروز مرکز تقریبا به‌طور کامل سیاست داخلی و اقتصاد روسیه را در دست دارد؛ هر چند درون یک چهارچوب حکومت مطلقه یا استبدادی نبوده بلکه یک حالت دموکراسی و اقتصاد بازار دارد.

البته دموکراسی، رو به انحطاط گذاشته و به رژیمی تبدیل شده که اغلب آن را «دموکراسی مدیریت شده» یا هدایت شده می‌نامند. از لحاظ نظری، احزاب، انتخاب، تعدد و تضارب آرا و یک جامعه معتقد به آن، یک دستگاه قضائی مستقل و یک اقتصاد مبتنی بر بازار وجود دارد اما در عمل، تمام رژیم تابع امر و در کنترل رئیس جمهور است. مردم هنوز اجازه دارند و می‌توانند رأی بدهند و رئیس جمهور انتخاب کنند اما تصمیم‌گیری واقعی در اینکه وی چه کسی خواهد بود، پیشتر تعیین شده است.

حتی اگر تولید ناخالص داخلی‌اش تقریبا معادل این شاخص در ایتالیاست، روسیه هنوز هم قدرت جهانی بزرگی است؛ به‌طوری که نمی‌توان آن را قرنطینه کرد یا حتی به فراموشی سپرد. این کشور یک وزنه عظیم راهبردی به شمار می‌رود.

آینده روسیه بستگی دارد به اینکه آیا در مدرن‌سازی کامل اقتصادش موفق خواهد بود یا نه، اقتصادی که امروز بیشتر مبتنی بر صادرات نفت، گاز و سایر منابع طبیعی است.

اگر روسیه وابستگی خود را به اقتصاد منابع طبیعی حفظ کند، دوباره تبدیل به غولی عظیم با پاهای گلی و بی‌تحرک خواهد بود. در حقیقت، حتی نزدیک به قدرت اتحاد شوروی پیشین هم نخواهد شد.

تنها اگر روسیه موفق شود که به سرمایه‌گذاری دوباره منافع اقتصادی‌اش از نفت و گاز بپردازد، می‌تواند به مدرن شدن پایدار دست یابد. اما لازمه آن نیز مدرن سازی اقتصادی موفقیت‌آمیز است که به معنای چیزی کمتر از محدودسازی نیروی مرکز نیست. مهم‌ترین جنبه این، استقرار استقلال واقعی دستگاه قضائی است.

به علاوه، روسیه نیاز به یک سامانه حسابداری و حسابرسی سازگار با فرهنگ و سنت‌هایش دارد زیرا این، همراه با حکومت قانون، پیش شرط لازم و حتی برای یک دموکراسی موفق است.

سرانجام، روسیه نیاز خواهد داشت یک سامانه حزبی موفق بسازد که بتواند دموکراسی روسی را برپا نگه‌دارد. با در نظر گرفتن وسعت زیاد این کشور، به نظر می‌رسد یک رژیم دو حزبی، مناسب‌ترین حالت باشد.

تمام این تغییر و تبدیل‌ها زمان می‌برد و به آسانی به وقوع نخواهد پیوست و بدون درگیری هم نخواهد بود. بنابر این، در آینده قابل پیش‌بینی، غرب مجبور خواهد بود با روسیه‌ای دست و پنجه نرم کند که در آرزوی بازگشت به قدرت امپراتوری از دست رفته‌اش است و سیاست خارجی‌اش را براین اساس شکل می‌دهد.

در سیاست بین‌المللی، قدرت یک طرف، بازتاب ضعف طرف دیگر است. ضعف اروپا و آمریکا امروز دعوت باز و فراخوان روشنی برای بازگشت روسیه به سیاست‌های امپراتوری قدیمی‌اش است.این پیشرفت‌ها به هیچ وجه ایمن و بی‌خطر نیست؛ به ویژه برای اروپا. بنابر این اروپا در مدرن‌سازی موفقیت‌آمیز روسیه منافع راهبردی دارد.

همچنین در روابط خوب دوجانبه، فواید استراتژیک نهفته است. بالاتر از همه، اتحادیه اروپا و کشورهای عضو نمی‌توانند اجازه دهند روسیه دوباره حیطه‌های نفوذ اپراتوری خود را بدون خسارت زدن جدی به منافع مرکزی خود به دست آورد. از این روست که اطمینان یافتن از استقلال اوکراین همان‌قدر اهمیت دارد که گرایش ترکیه به اروپا.

بنابر این در حالی که مدرن‌سازی و دموکراتیک ساختن روسیه به نفع اروپاست اما بازگشت آن به سیاست خارجی یک امپراتوری و یک حکومت استبدادی نسبتا آشکار داخلی این‌طور نیست.

بیشتر روس‌ها نگاهشان به سوی غرب است. طی چند سال آینده، روسیه فرصتی طلایی برای همکاری‌های نزدیک‌تر به اروپا ارایه خواهد کرد اما در ضمن خطر دخالت بیشتر را در امور اروپایی‌ها در برخواهد داشت.

پاسخ درست به این فرصت‌ها و خطرها یک اروپای متحد و نیرومند را می‌طلبد. در حقیقت یک اروپای نیرومند و متحد نیز کمک‌های مهمی به مدرن‌سازی پایدار روسیه خواهد کرد. یک اروپای ضعیف و دچار تفرقه، روسیه را وسوسه خواهد کرد که مسیرهای خطرناکی را در آینده دنبال کند.


* یوشکافیشر؛ رهبر حزب سبزها، از سال1998 تا 2005 وزیر خارجه و معاون صدراعظم آلمان بود.

کد خبر 33342

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز